تقدیم به پدر مهربانم...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*

زمان میگذرد

من میروم

فراموش خواهم کرد که یک روز تورا دیده بودم

اما هربار که اسمت را میشنوم

حالم به بدی این روزها میشود

فراموش خواهم کرد که یک روز

نزدیکترینم بودی

 نه از خاطرم برود نه

بلکه دیگر برایم مهم نیستی

برایم مهم نیست که نزدیکترین بودی

و بدترین ضربه را به من زدی

برایم مهم نیست

فراموش خواهم کرد یعنی

جایی که اسمت را بیاورند جای من نخواهد بود

دیگر کودکانه به تو لبخند نمیزنم

دیگر با تو بازی نمیکنم

جایی که تو باشی جایگاه من نیست

دلم برای کودکی هایم تنگ است

وقتی که با تمام احساسات پاکم

بهترین بازی هایم را از دست میدادم

تا تو تنها نباشی

و خلوت اندوهبارت را میشکستم

خیال ندارم پشیمان شوی

میدانم

شاید همه چیز را حاشا کنی

اما بدان

امروز اگر دیگر کسی را دوست ندارم

اگر سنگدل شده ام

اگر حالم خوب نیست

تمام گناهانش گردن توست

کاش میشد به عقب بازگشت

بازهم کودکی شوم با احساسات پاکم

اما این بار به دستان سفید هیچ گرگی باور نکنم



[ دوشنبه 95/3/10 ] [ 4:30 عصر ] [ مرسانا ]

نظر

چندین سال...

یه  روزی می اومدند سرک میکشیدند تو زندگیم

هیچی نمیدونستند

هیچییییییی

فقط میگفتند چند سال بعد از امروزت خنده ت میگیره

ولی من میدونستم

که اونها در جریان نیستند چه خبره زندگیم

چندین سال گذشت...

هنوز دارم گریه میکنم واسه سهل انگاری یک روزم

که تموم روزهام رو خراب کرد




[ یکشنبه 95/3/9 ] [ 10:6 عصر ] [ مرسانا ]

نظر

هیس دخترها فریاد نمیزنند

نمیخوام کارهایم را توجیه کنم

به راستی مقصر بودم

به راستی قصور از من بود

قصور از من بود که بزرگ نشده بودم

نمیفهمیدم دنیا چه خبر است

فرق تو را با آدم های اطرافم نمیدانستم

عروسک هایم ردیف شده بودند و صدایم میکردند برای بازی

قصور از من بود که کودکی ام ولو شد مابین خاطراتی که جانم به لب رسید تا باورشان کردم

آخ چقدر دلم بازی میخواست

جیغ میخواست

توپ میخواست

اما تا به خود آمدم دیدم

دیگر جیغ و بازی های کودکی رنگی برایم ندارند

هرچند کودکان را دوست دارم و پا به پایشان کودکی میکنم

هیچوقت آن روزهایم جبران نشدند

از این که بگویم و نفهمند خسته ام

ترجیح میدهم آسوده بمیرم

با زخم هایی که زدی

با حرف هایی که میشنوم

با قضاوت های دیگران

میمیرم

اما بدان

درس و دانشگاه و کار و...

این ها همه بهانه اند

رفتم تا دیگر هرگز شمارا نبینم

من خوب فهمیدم تفاوت دختران و پسران را

زن و مرد را

وقتی که یازده سال در تنهایی خود

با وحشت و بیزاری

زمزمه میکردم:

"هیس دخترها فریاد نمیزنند"


میفهمی چه میگویم؟

میخواهم بگویم

درد دختربودن و کودک بودنم را

همیشه همراه دارم

آن روز حق من لبخند بود

حق من بازی بود

اما

به اسم بازی

لبخند را از من گرفتی



[ یکشنبه 95/3/9 ] [ 9:59 عصر ] [ مرسانا ]

نظر

کودکانگی هایم

ثانیه ثانیه های زندگیم پر بودند از واژه هایی ناخوانا و من چقدر فریادشان زدم...باور نمیکنم چنان بی رحم و سنگدل بوده باشی که جفایت را بر من روا داری...آری تمام شادمانی ها و حروف الفبایم در آن روز،ان روز غیر منتظره با دستان تو نابود شدند...و من برای همیشه از کویت میروم و در این شهرغریب که با خاکش عطر تو آمیخته نخواهم ماند...و میدانم که من به هوایی که عطرتو با آن آمیخته باشد حساسم...حالا که کسی نیست بگو...حالا که من هستم و تو و خدایم...و به عقیده ی تو خدا هم نیست...حالا بگو...من چرا باید تقاص پس میدادم...من که بازی های کودکانه ام دل هیچکس را نمی آزرد...ترانه های غمگینم برای خودم بود...چگونه دلت آمد دستخط کودکی ام را لگد کوب کنی...آخر تو چرا...پدر،مادر،همه ،حتی خودم باور کردیم که تو...،وای چه ساده فدا شدم و هنوز درون سلول زندان خشک و بی رحمت نفسم بالا نمی آید...حالا که میروم و نامت را،اسمت را ،رسمت را برای همیشه از یاد ببرم،بگذار بغض های نشکسته ی یازده ساله ام را بشکنم...بگذار صدای خفه ی درونم را آزاد کنم...بگذار بگویم از تو و دنیایت بیزارم...هوای شهر را آلوده ی خودت کرده ای...بی انصاف من فقط هفت سالم بود...چرا؟؟؟؟؟؟؟



[ یکشنبه 95/3/9 ] [ 8:14 عصر ] [ مرسانا ]

نظر

.::.
سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
var oulb= 'http://PicHaK.NeT/online-user/'; function CheckBrowser(){ if(navigator.appName == "Microsoft Internet Explorer")

دانلود آهنگ جدید